آنانکه به زیبایی رو همچو بتانند وز روی خوش از ماهرخ و ماهوشانند آیا شود از جام لبش کام بگیریم آنانکه لطیفند و ز شیرین دهنانند جانانه سر کوی تو هر روز مقیمیم پروانه به آتش زده و در طیرانند صد سال به دنبال ره عشق برفتند نی راه برفتند و نه از متن بخوانند برخی نرفتند و به مقصود رسیدند برخی به گرد خم می چون مگسانند عاشق نبود او که دلش سوز ندارد ناسوختگان در طلبش بوالهوسانند نا گفته هزار حرف از این قصه شنیدیم صد نکته از آن یار که صاحب نظرانند یاران زبانی و شفیق
به فدای روی ماهت، به دو چشم خسته تو به مواصل نگاهت، به دل گسسته تو به چنار سرو قدّت، که رسیده آسمان را به درخششی که دارد مه رخ نشسته تو به دو دست مهربانت به قدوم نازنینت به دری که شد گشوده به دو دست بسته تو چه کند قناری دل که نبرده ره بجایی که فقط رها شود او به دو دست رسته تو نرود پرنده دل بجز آسمان کویت رود آسمان هفتم ز جدار جسته تو به شب سیاه زلفت که رسیده آسمان را نرسد شکسته دستم سر زلف دسته تو نه شود به نام پیدا، نشود بکام شیرین بجز آن عسل که ریزد ز خم
درباره این سایت